معنای امید
داشتم مطلبی رو میخوندم از نگاه متفاوت داستایفسکی و نیچه به معنای امید. نویسنده از قول کییرکگور تعریفی از امید رو نقل کرده بود که خیلی نزدیک به معنای امید از نگاه داستایفسکی میشد: اینکه امید یعنی خلوص دل. و خلوص دل یعنی وفاداری و پافشاری بر روی یک ایده. کییرکگور مینویسد: « آنهایی که نمیتوانند دل فقط به یک ایده بسپارند، چه بدانند و چه ندانند غرق نومیدیاند. زیرا که علت بوجود آمدن نومیدی آن است که آدمی بجای آنکه تنها به یک «ایده» یا «دیگری» معین اعتقاد داشته و وفادار باشد، به چند «ایده» باور دارد (این معادل آنست که او به هیچ ایدهای باور ندارد) و به این ترتیب میلهای متنوع و بیپایانش هریک او را به سمت و سویی میکشاند و بدینسان دستخوش روانی چند تکه یا شیزوفرون میشود».
اما نگاه نیچه کاملا برعکسه. نیچه مفهومی دارد بهنام «دنیای زیباشناسی» و منظورش از آن، خودشیفتگی و تسلیم نشدن به دیگری است. از نگاه نیچه دو راه بیشتر وجود ندارد: یا فرد خود چشماندازش را بوجود میآورد (زیباییشناسی) و البته دائما تغییر نیز میکند؛ یا آنکه دیگری نوع خاصی از چشمانداز را بر وی تحمیل میکند، و ثابت نیز میماند.
نیچه در شکوه تسلیم نشدن و اهلی ناشدن، زیبایی مسحورکنندهای میبیند که آنرا بر نومیدی ترجیح میدهد. گویی که میپذیرد زندگی در دنیای زیباشناسی به هرحال قرین نومیدی است. اما در تسلیم نشدن، تصویر خیره کنندهای میبیند که اگرچه در مقیاس زمان لحظهای بیش نیست اما آن «لحظه» را بر انسجام ذهنی و روزمرگی طولانی کسالت آور ترجیح میدهد
من هردوی این دیدگاهها را دوست دارم. هرچند از عواقب دیدگاه اول مطمئنترم تا دیدگاه دوم. میدانم انسانهایی که به چیزی از ته ته دل ایمان دارند، حتی اگر آن چیز قابلیت نقد بسیاری را داشته باشد، در زمانهایی مقاومتر، آرامتر و راحتتر هستند. به هرحال این مقاله باعث شد برم و یه مطالبی در مورد زندگی نیچه بخونم و به مطالب جالبی بربخورم. بفهمم که او چقدر بر لزوم وجود سختی در زندگی اصرار داشته و سختیها رو برای خوشبختی لازم میشمرده. اینکه با اینکه 11 سال از آخر عمرش را در تیمارستانی گذرانده، اما هیچگاه به اعتقادهایی که داشته پشت نکرده (پس او هم به یک ایده ایمان داشته)،اینکه او به شدت مبارزه کرد تا خوشبخت شود ، ولی هرگاه شکست خورد مخالف چیزی نشد که زمانی به آن مشتاق بود و آخرسر اینکه اگرچه هرگز نتوانست همسری برای خود انتخاب کند، جایی یه جمله محشر گفته بود:
« مطمئنترین درمان بیماری مردانه خودخوارشماری، دوست داشته شدن از جانب زنی زرنگ است»
گاهی ناامیدی آرام آرام فضای دل مارا پر میکند و گاهی هم به یکباره ظرف تنها چند دقیقه. کاملا خالی میشویم از هرگونه شور و شوق و انرژی و امید
هر دوشون حسهای بدی هستن و تا در اون قرار نگیریم نمیتونیم قضاوت کنیم که چگونه باید این بحران را رد کرد. اما...
همیشه صبر چیز خوبیست. حتی اگر اندکی باشد
دنیا است دیگر. آدم یک آن غافل میشود و میافتد توی چاه. توی چاه که افتادی حواست باشد. اینجا چاه است. مردم ازش آب میخورند. خودت را به این دیوار و آن دیوار نکوبی که آب مردم گل میشود.
دستت را هم به دلو مردم نگیر. دلو را انداختهاند که آب را بکشند بالا. نینداختهاند پی تو. او هم که دستش را گرفت به دلو و رفت بالا، یوسف بود. خوشگل بود. قشنگ بود. از آب هم خواستنیتر بود. تو هم اگر از آب خواستنیتری دستت را بگیر به دلو و برو بالا. اگر نه آرام بنشین. آب را گل نکن. سنگ به دلو مردم نینداز. بگذار آبشان را ببرند.
... منتظر باش تا خودش بیاید دنبالت.
وقتهایی که دلت گرفت
برو سراغ همون روش خاص خودت که میدونی حالت رو بهتر میکنه
حالا هر جور که میخواد باشه
مهم اینه که بلندت کنه
...میدونی ؟ چند وقته با تمام وجودم حس میکنم که بلند شدن چه کار سختیه
اما نمیذارم تموم بشم. با هر روشی که بتونم دارم جنگ میکنم...میدونی طرف مقابلم کیه؟ خودمم! یه خود خیلی خیلی قوی که فقط منتظره آرامشم رو ببینه و یه لشکر فکر درب و داغون بفرسته طرفم...
من شکستش میدم ...میدونم انشاالله.
عاشق درختهایی هستم که گرچه از کمر قطع شدهاند اما سال بعد دوباره شاخه میدهند و برگ تازه
عاشق آدمهایی هستم که در اوج اندوه بعضی نکات خیلی ریز را در مواجهه با تو که برای دلداریشان آمدهای فراموش نمیکنند
عاشق گنجیشکهایی هستم که قبل از طلوع آفتاب از شدت شور و شعف بهار و از آن مهمتر، لذت پرواز دستهجمعی، نمیدانند چگونه باید منظم آواز بخوانند و آوازشان میشود طنین پر احساس جیریغ و ویریغ
عاشق چیزایی هستم که دیدنشون یادم میاندازه هنوز میشه کیف کرد از زندگی و زنده بودن
عاشق کتابا و مجلههایی که وسطشون از شدت شور و انرژی اون مطلب قشنگ پا میشم راه میرم و با خودم بلند بلند فکر میکنم
عاشق آدمایی که حق و درستی رو صرف اینکه تو جمع با دیگرون مخالفت نکنن، زیر پا نمیذارن و محترمانه و استوار حرف درست رو بیان میکنن
عاشق آدمهایی هستم که وقتی کنارشان مینشینی احساس میکنی چقدر دنیا زیباست، خدا وجود دارد و حضور و میتوان او را یافت حتی در لابلای فشارهای روزانه، تورم سرسامآور و دنیای ظاهرا رهسپار بسوی بدتر و بدتر شدن. آدمهایی که دور و ورشان نور است و بوی خوب... و آرامش عمیق.آدمایی که میتونن با یکی دوجمله و یه نگاه عمیق و مهربان، برگردوننت به اون آرامش خدادادیت و پر کننت از ایمان و امید.
عاشق آدماییام که بهت طراوت میدن. طراوت.
پ.ن: میخواستم راجع به چیز دیگری بنویسم و اینا آمدند. این هم یه جوریشه.
آهنگ: Love از مارک آنتونی
زندگی درست مثل مسیر رفتن به کوهه. حتی اگه وسطش خسته بشی، یه نگاه که به پشت سرت بکنی تازه میفهمی اَاَاَااَآَآَآَآَه چقدر راه اومدی و خبر نداشتی! اینجوری میفهمی پس میتونی ادامه راه رو هم بری.
میدونی قشنگیش کجاست؟ اینکه وقتی برسی قله، تموم خستگیهات یه دفعه ناپدید میشن و پر از انرژی میشی. اینکه وقتی هدف داشته باشی و بهش برسی آروم میشی و تمام ناملایمات یادت میره.
ماها وقتی هدفهامون رو مشخص نمیکنیم، اگه بهشون برسیم هم، درست متوجه موضوع نمیشیم و اون انرژی عظیمی که باید برامون آزاد بشه، تو روزمرگیهامون گم میشه. نوشتن هدفها و سر زدن گاه بگاه بهشون این مزیت رو داره که یادمون بیاد چه چیزایی زمانی برامون آرزو بوده و حالا بهش رسیدهایم و اصلا هم حواسمون نیست.
تنبلی نکن، پاشو هدفهاتو بنویس. برا سال جدید یه روش نو و ابتکاری بیار تو زندگیت. یه طرح عالی با چند تا طرح ضربتی کنارش
تو مستحق رسیدن به آرزوها و خواستههات هستی. اینو خدا به هر زبونی که تونسته به من و تو گفته.
